در پناه قرآن به عزاداری تو آمده ام

بریم  آیه 14 سوره ی فجر:

إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ
به یقین پروردگار تو در کمینگاه (ستمگران) است.

حالا چرا دنباله ی ماجرای فرعون میگه. یه جای دیگه هم میگه "مرصاد" در آیه 21 سوره ی نباء:

  إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا

به یقین (در آن روز) جهنم کمینگاهى است بزرگ،

* مرصاد در لغت از ریشه ی رصد می آید، رصد یعنی چی؟ رصد به معنی  آمادگی برای مراقبت از چیزی. شما آمادگی داشته باشی، میگن فلان ستاره را رصد کردی. حرکاتِ دشمن را رصد کردی.

در  آیه مورد بحث، به عنوان هشدارى به همه کسانى که در مسیر آن اقوام طغیانگر گام برمى دارند، مى فرماید: «مسلماً پروردگار تو در کمینگاه است» (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ). «مِرْصاد» از ماده «رصد» به معنى آمادگى براى مراقبت از چیزى است، و معادل آن در فارسى "کمینگاه" است، این واژه معمولاً در جائى به کار مى رود که افراد ناچارند از گذرگاهى بگذرند، و شخصى در آن  گذرگاه آماده ضربه زدن به آنها است، و در مجموع، اشاره به این است: گمان نکنید کسى مى تواند از چنگال عذاب الهى بگریزد، همه در قبضه قدرت او هستند و هر وقت اراده کند آنها را مجازات مى نماید.

میگن پلیس کمین کرده. معمولا اونجاییست که افراد ناچارند از یه گذرگاه یا پیچ عبور کنند، که پشت اون پیچ دیده نمیشه. و شخصی پشت پیچ یا مانع در کمینشون نشسته است، اونجا رو میگن مرصاد ، یعنی اونجایی که فکرشم نمیکردی. اونجا رو میبینی دوربینی پلیس پیدا شد. مرصاد اونجاییست که هیچ دید نداره. همه جا را پایدی و گازش رو گرفتی ، یهویی وسطی 150 تا 140 تا سرعت یهویی بعد از پیچ پیداش میشه.

خب، خدا در کمینگاه است. کوجا ؟ محل کمینگاه خدا کوجاست. در آیه ی بعدی میگه:"إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا ".  جهنم ، مرصادِ خداست. یعنی اون پایین کمینگاه؟ اون که دیگه مهم نیست. پس اولاً خدا در کمینگاه است. کمینگاهش کوجا؟ إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا ...

حق الله خوران و حق الناس خوران و فاسدان و قاصبان و ....بَدان. که میبینیم یه عمریس بدی کردند و چیزی هم نشد....

این جنابی فرعون. هرکاری دلش خواست کرد آ حالام دورشم طلاواش جمع است و توریستا میرن خوشگل آ لخت و پِتی میرن دیدنش. چه اتفاقی افتاد؟؟؟...  

کوجا خدا یقه ی اینها رو میگیره؟
إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا

روایت از امام صادق ع نقل میکنند، از حضرت سوال کردن:"إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ" کوجاست ؟ فرمودن یه پلی است روو خودِ صراط. هیچ عبدی نمی تونه از اینجا عبور کنه در حالی که ظلمی کرده باشه و به گردنش باشه.

خداوند همیشه در کمین است ولی اونجایی که میگن دیگه بزن کنار. اونجا کوجاست؟ امام صادق فرمودن روو صراط.

شهید دستغیب میگه: خیلی این قضیه توو نجف صدا کرد. که یک کسی (ظاهراً از شاهزاده های هندی) اومد توو نجف برای زیارت امیرالمومنین و مقداری خرجِ سفر(طلا و جواهرات) با خودش آورده بود، که خورد خورد خرجش کنه و خب شاهزاده بود و خرجش هم زیاد بود، گفت کوجا بزارم؟ (اون زمان که انواع مختلف بانک توو شهر نبودکه)، گفتن نزدِ فلان عطار در بازار مطمعن است و مردی امین است. رفت نزد مرد عطار و سپرده گذاری کرد. مدتی گذشت و احتیاج پیدا کرد به پولش.

این عطار هم خیلی معتبر بود. آشنا و غریبه پیشش امانت می گذاشت  اما امان از شیطان. یکی با ده میلیون یکی با ده میلیارد وسوسه میشه. شیطون هم خرج میکنه. هرکسی را راستی خودش مایه میزاره. خلاصه...گفت: جناب عطار اومدم دنبال پولم.

گفت: پولت چی چیس؟             گفت:اِ...
گفت: نمیشناسم.
شاهد داری؟      گفت:نه.
گفت: کسی میشناسد تو رو؟        گفت: نه
گفت: رسید دستت داری؟            گفت: نه.
گفت: پس این دروغها چیه؟ منو همه میشناسن.

هرجا رفت گفتن و ماجرا را تعریف کرد، گفتن بیخود میگی و تهمت میزنی... تا رفت نزدِ یکی از بزرگانِ نجف، ماجرا را تعریف کرد. اون بزرگ گفت خب، برو فردا ظهر، موقعِ نماز بیا رووبروو عطاری تا حلش کنیم. چون اذان که میشد، عطار درب مغازه رو میبست و همونجا جلوی مغازه می ایستاد به نماز و مردم هم قبولش داشتن بهش اقتدا میکردن. ایشونم بعداز نماز می ایستاد چند کلامی مردم رو نصیحت میکرد، اون روز وقتی عطار بعداز نماز خواست بلند بشه جهت موعضه کردن اینن آقا بلند شد و گفت جنابِ عطار اگه اجازه میدین من یه ماجرای مستند براتون تعریف کنم. گفت بفرمایید. گفت: مردم من توو همین نجف زندگی میکردم، یه وقت شد در جریانِ زندگیم به پول محتاج شدم، از هرکی خواستم نشد تا اینکه رفتم از یه یهودی ده قِرون پول قرض گرفتم(قِرون یا یه واحدی سنگینِ پولی_نقدی)، و قرار شد قستی بهش پس بدهم. داشتم هر ماه قستهام رو میدادم تا یه زمانی رفتم قستم رو بدهم گفتن رفته سفر. گفتن رفته بغداد و مدتی هم طول کشید. با خودم گفتم ولش کن.این جودس. بیخیال. انداختیم پشتی گوش و بیخیال. یه شب در عالم رویا. دیدم که قیامت شده و اِ دارم از روو پلی صراط عبور میکنم. راه چقدر عریض و خوبس. راه به این خوبی، این آخوندام چی چی آدما بیخودی میترسونند. داشتم میرفتم جلو. کم کم باریکتر شد و تیز و سوزاننده و... وسط به وسط که رسیدم، دیدم یهویی یه گوله آتیش از اوون زیر توو آتیشِ جهنم اومد بالا و ایستاد رووبرووی من.با وحشت گفتم یا الله این دیگه چیچیس. دیدم همون جودِ یهودیس. گفت : قرضی ما چی شد؟ گفتم طلب چیه؟ گفت: من طلبم رو میخوام. گفتم: ندارم. گفت: خب پس باید از آتیشِ من کم کنی. گفتم چطوری؟ سَرِ انگشتش رو گذاشت روو سینه ی من. آنچنان سوختم و فریاد زدم. بیدار شدم...

بعد لباسش رو زد کنار و جای انگشت رو روو سینه ش نشون داد. مردم وحشت زده فریاد زدن. دیدند شِکلِ سوختگی رو، که شکل پوستِ بدن عوض میشه. گفت من چندین ماه خوابیده بودم توو بستر. مردم بدونین تا حق ناس به گردنتون هست عبور نمیکنین.

زمان رو از دست ندهیم........