شده تانیمه ی شب در بزنی وانکنند؟یا دری راشده باسر بزنی وا نکنند؟تو بدانی که یکی هست که بی طاقت توست بازتاطاقت آخر بزنی وانکنند؟دم در، بید بلرزی و به جایی برسی که ته فاجعه پرپربزنی وانکنند؟روی یک پله درخانه ی بی فرجامی بتپی قلب کبوتربزنی وانکنند؟خنده ای کردم وگفتم دل من گریه نکن تواگرصد شب دیگربزنی وانکننداین در ِبسته عزیزدل من؛ بسته به توست شده باور کنی و در بزنی وا نکنند؟